شعر و ادب
بهترين ها را براي شما انتخاب كرده ايم

ای مترسک


ای مترسک آنقدر دست هایت را باز نکن .. 

کسی تو را در آغوش نمی گیرد .. 

ایستادگی هایمان همیشه تنهایی در پی دارد !
...
سختیه تنهایی را وقتی فهمیدم که شنیدم

مترسک به کلاغ گفت : 

هرچه قدر دوست داری نوک بزن !

ولی تنهام نذار ..

 




تاریخ: دو شنبه 28 اسفند 1391برچسب:كسي تو را در آغوش نمي گيرد؟!!!,
ارسال توسط اميد علي اسكندرپور

دروغ

 "گاهی سکوت ،
همان دروغ است...
کمی شیک تر ،
روشنفکرانه تر
و با مسئولیت کمتر..!"

 

 




تاریخ: دو شنبه 28 اسفند 1391برچسب:دروغ,
ارسال توسط اميد علي اسكندرپور

آن  سپهري  كه  تا  لحظه  خاموشي  گفت 

 تو مرا ياد كني يا نكني من به يادت هستم


تو کجایی سهراب؟
اب را گل کردند
چشم ها را بستند
و چه با دل کردند ..
وای سهراب کجایی اخر ؟..
زخم ها بر دل عاشق کردند
خون به چشمان شقایق کردند ..
تو کجایی سهراب؟
که همین نزدیکی
عشق را دار زدند ..
همه جا سایه دیوار زدند ..
وای سهراب کجایی که ببینی حالا
دل خوش مثقالی است !
...
دل خوش سیری چند؟
صبر کن سهراب ..!

گفته بودي قايقي خواهي ساخت
قایقت جا دارد؟!..
من هم از همهمه ی اهل زمین
بیــــــــــزارم ...

 




تاریخ: دو شنبه 21 اسفند 1391برچسب:گفته بودي قايقي خواهي ساخت,
ارسال توسط اميد علي اسكندرپور




تاریخ: دو شنبه 21 اسفند 1391برچسب:,
ارسال توسط اميد علي اسكندرپور

اینجا ایران است
.
.
دختر که باشی:
اگر زیبا باشی عطسه کردنت هم برای هزار نفر دوست داشتنیست
اما قیافه که نداشته باشی عاشقانه ترین احساساتت خریدار ندارد

 


پسر که باشی:
اگه پولدارباشی با قیافه ی زشتت هم میشوی شاهزاده سوار بر اسب خیلی ها
بی پول اگر باشی جز یک بی سرو پای دهاتی بیش نیستی

و این حقیقت جامعه ی ماست وجای تاسف دارد...




تاریخ: دو شنبه 21 اسفند 1391برچسب:اینجا ایران است,,,,
ارسال توسط اميد علي اسكندرپور

 

پدرم میگوید کتاب


مادرم میگوید دعا


و من خوب میدانم که زیباترین تعریف خدا را فقط باید از زبان گلها

شنید




ارسال توسط اميد علي اسكندرپور

 

 


در روز اول سال تحصيلى، خانم تامپسون معلّم کلاس پنجم دبستان وارد کلاس شد و پس از صحبت هاى اوليه، مطابق معمول به دانش آموزان گفت که همه آن ها را به يک اندازه دوست دارد و فرقى بين آنها قائل نيست. البته او دروغ مي گفت و چنين چيزى امکان نداشت. مخصوصاً اين که پسر کوچکى در رديف جلوى کلاس روى صندلى لم داده بود به نام تدى استودارد که خانم تامپسون چندان دل خوشى از او نداشت. تدى سال قبل نيز دانش آموز همين کلاس بود. هميشه لباس هاى کثيف به تن داشت، با بچه هاى ديگر نمي جوشيد و به درسش هم نمي رسيد. او واقعاً دانش آموز نامرتبى بود و خانم تامپسون از دست او بسيار ناراضى بود و سرانجام هم به او نمره قبولى نداد و او را رفوزه کرد.



ادامه مطلب...
ارسال توسط اميد علي اسكندرپور

ز مردم دل بکن یاد خدا کن

خدا را وقت تنهایی صدا کن

در آن حالت که اشکت می چکد گرم

غنیمت دان و ما را هم دعا کن ...


 




تاریخ: پنج شنبه 10 اسفند 1391برچسب: ز مردم دل بکن یاد خدا کن ,
ارسال توسط اميد علي اسكندرپور

همیشه دوست داشتم جواب این سؤال رو بدونم:

توی کشورایی که جمعه تعطیل نیست

بازم غروب جمعه دلگیره؟ ...


 




ارسال توسط اميد علي اسكندرپور

پادشاهی که یک کشور بزرگ را حکومت می کرد، باز هم از زندگی خود راضی نبود؛
اما خود نیز علت را نمی دانست.
روزی پادشاه در کاخ امپراتوری قدم می زد. هنگامی که از آشپزخانه عبور می
کرد، صدای ترانه ای را شنید.
به دنبال صدا، پادشاه متوجه یک آشپز شد که روی صورتش برق سعادت و شادی دیده می شد.
پادشاه بسیار تعجب کرد و از آشپز پرسید: ‘چرا اینقدر شاد هستی؟
با بهترین آرزوها



ادامه مطلب...
تاریخ: یک شنبه 6 اسفند 1391برچسب:,
ارسال توسط اميد علي اسكندرپور

وقتی که تفاوت در رنگ و نژاد برتری می آورد!
یک زن تقریباً پنجاه ساله ی سفید پوست به صندلی اش رسید و دید مسافر کنارش یک مرد ساهپوست است

با لحن عصبانی مهماندار پرواز را صدا کرد

مهماندار از او پرسید "مشکل چیه خانوم؟"

زن سفید پوست گفت: "نمی توانی ببینی؟ به من صندلی ای داده شده که کنار یک مرد سیاهپوست است، من نمی توانم کنارش بنشینم، شما باید صندلی مرا عوض کنید!"

مهماندار گفت: "خانوم لطفاً آروم باشید، متاسفانه تمامی صندلی ها پر هستند، اما من دوباره چک می کنم ببینم صندلی خالی پیدا می شود یا نه"

مهماندار رفت و چند دقیقه بعد برگشت و گفت: "خانوم، همانطور که گفتم تمامی صندلی ها در این قسمت اقتصادی پر هستند، من با کاپیتان هم صحبت کردم و او تایید کرد که تمامی صندلی ها در دسته اقتصادی پر هستند، ما تنها صندلی خالی در قسمت درجه یک داریم"

و قبل از اینکه زن سفید پوست چیزی بگویید مهماندار ادامه داد: "ببینید، خیلی معمول نیست که یک شرکت هواپیمایی به مسافر قسمت اقتصادی اجازه بدهد در صندلی قسمت درجه یک بنشیند، با اینحال، با توجه به شرایط، کاپیتان فکر می کند اینکه یک مسافر کنار یک مسافر افتضاح بنشیند ناخوشایند هست."

و سپس مهماندار رو به مرد سیاهپوست کرد و گفت: "قربان این به ای معنی است که شما می توانید کیف اتان را بردارید و به صندلی قسمت درجه یک که برای شما رزرو نموده ایم تشریف بیاورید..."

تمامی مسافران اطراف که این صحنه را دیدند شوکه شدند و در حالی که کف می زدند از جای خود قیام کردند




ارسال توسط اميد علي اسكندرپور

 



مشغول رانندگی تو جاده ام ....
از فاصله ی دور پلیس واسم دست تکون می ده و ابراز ارادت میکنه.....
خیلی آدمای با محبتی هستن
چطوری از این فاصله منو شناختن؟؟؟؟
یکیشون جوگیر میشه تا وسط جاده میاد
با حرارت خاصی واسم دست تکون میده
چراغ میزنم و با حرکت دست به ابراز علاقه شون جواب میدم
دفترچه و خودکار تو دستشه
می خواد ازم امضا بگیره
اما الان اصلا وقت ندارم باشه واسه بعد
اشک تو چشمام حلقه میزنه از این همه احساسات پاک و بی آلایش



ارسال توسط اميد علي اسكندرپور

به گزارش گروه وبگردي باشگاه خبرنگاران ؛ یکی از محافظان مقام معظم رهبری در قالب خاطره ای گفت: یک روز که مقام معظم رهبری به کوههای اطراف تهران برای کوه پیمایی رفته بودند، با دختر و پسری دانشجو برخورد می کنند که به لحاظ ظاهری وضع نامناسبی داشتند.


ادامه مطلب...
ارسال توسط اميد علي اسكندرپور

 

  این روزها حوالی چشمانم مدام بارانی است

بیاو پنجره را باز کن 

نم نم دوستت دارم هایم را می شنوی ؟




ارسال توسط اميد علي اسكندرپور

نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد
 
نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت
 
ولی بسیار مشتاقم از گلویم سوتکی سازد
 
گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش
 
و او یک ریز و پی در پی دم گرم و چموشش را بر گلویم سخت بفشارد
 
و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد
 
بدین سان بشکند دائم سکوت مرگبارم را



ارسال توسط اميد علي اسكندرپور

کوک کن!

 

كوك كن ساعت خویش !
اعتباری به خروس سحری، نیست دگر
دیر خوابیده و برخاسـتنـش دشـوار است

 

كوك كن ساعت خویش !
 

كه مـؤذّن، شب پیـش
دسته گل داده به آب
و در آغوش سحر رفته به خواب



ادامه مطلب...
ارسال توسط اميد علي اسكندرپور

 

 
گشاده دست باش،جاری باش،کمک کن(مثل رود)
با شفقت و مهربان باش(مثل خورشید)
اگر کسی اشتباه کرد آن را بپوشان(مثل شب)
وقتی عصبانی شدی خاموش باش (مثل مرگ)
متواضع باش و کبر نداشته باش(مثل خاک)
بخشش و عفو داشته باش(مثل دریا)
اگر می خواهی دیگران خوب باشند خودت خوب باش (مثل آینه)



ارسال توسط اميد علي اسكندرپور

هان ای پدرِ پیر که امروز

 

         می نالی از این درد روانسوز،

                 علم پدر آموخته بودی

                        واندم که خبردار شدی سوخته بودی



ادامه مطلب...
تاریخ: سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:امروز تو ماندی و همین درد روانسوز,,
ارسال توسط اميد علي اسكندرپور

تساوی را چنین بنوشت : یک با یک برابر است

از میان جمع شاگردان یکی‌برخاست


 



ادامه مطلب...
ارسال توسط اميد علي اسكندرپور

روزی دختر کوچولویی از مادرش پرسید:
'مامان؟ نژاد انسان ها از کجا اومد؟
مادر جواب داد: 'خداوند آدم و حوا را خلق کرد. اون ها بچه دار شدند و این جوری نژاد انسان ها به وجود اومد.'
دو روز بعد دخترک همین سوال رو از پدرش
پرسید.
پدرش پاسخ داد: 'خیلی سال پیش میمون ها
تکامل یافتند و نژاد انسان ها پدید اومد.'


دختر کوچولو که گیج شده بود نزد مادرش رفت
و گفت:مامان؟ تو گفتی خدا انسان ها رو آفرید ولی بابا میگه انسان ها تکامل یافته ی میمون ها هستند...من که نمی فهمم!'
مادرش گفت: عزیز دلم خیلی ساده است. من بهت در مورد خانواده ی خودم گفتم و بابات در مورد خانواده ی خودش!


 




تاریخ: سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:روزی دختر کوچولویی از مادرش پرسید:,
ارسال توسط اميد علي اسكندرپور

‫در اولین صبح عروســی ، زن و شوهــر توافق کردند که در را بر روی هیچکس باز نکنند .
 ابتدا پدر و مادر پسر آمدند . زن و شوهر نگاهی به همدیگر انداختند . اما چون از قبل توافق کرده بودند ، هیچکدام در را باز نکرد .
 ساعتی بعد پدر و مادر دختر آمدند . زن و شوهر نگاهی به همدیگر انداختند . اشک در چشمان زن جمع شده بود و در این حال گفت : نمی تونم ببینم که پدر و مادرم پشت در باشند و در را روشون باز نکنم . شوهر چیزی نگفت ، و در را برویشان گشود .
سالها گذشت خداوند به آنها چهار پسر داد . پنجمین فرزندشان دختر بود . برای تولد این فرزند ، پدر بسیار شادی کرد و چند گوسفند را سر برید و میهمانی مفصلی داد . مردم متعجبانه از او پرسیدند : علت اینهمه شادی و میهمانی دادن چیست ؟
 مرد بسادگی جواب داد :
 چـــون این همـــون کسیــــه که ، در را برویم باز میکنـه !!!‬



ارسال توسط اميد علي اسكندرپور

 

 sohrab sepehri سهراب سپهری

اهل دانش گاهم

رشته ام علافیست

جیب هایم خالیست

 


ادامه مطلب...
ارسال توسط اميد علي اسكندرپور
آخرین مطالب

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 246
بازدید دیروز : 13
بازدید هفته : 259
بازدید ماه : 246
بازدید کل : 43779
تعداد مطالب : 325
تعداد نظرات : 176
تعداد آنلاین : 1

Alternative content



استخاره آنلاین با قرآن کریم