گفتند و ندیدند که آتش نفسم من
حتّی هوس بوسۀ تو روحگداز است
تو آمدی و پلک کسی بسته نمی شد
آن دکمۀ لامذهب تو باز که باز است
مغرورتر از قویی در حوضچۀ پارک
که دور و برش همهمۀ یک گله غاز است
گیسوت بلند است و گره دارد بسیار
جذابیت قصهات از چند لحاظ است
از زلف تو یک تار به رقص آمده در باد
چابکتر از انگشت زنی چنگ نواز است
عشق تو تصاویر بهارانۀ چالوس
پردلهره مانند زمستان هراز است
چون سمفونی نابغهای یکسره در اوج
وقتی که نشیب است؛ زمانی که فراز است
ای کاش که هر روز بیایی و بگویم:
می خواهم عاشق بشوم باز؛ اجازه است؟!
نظرات شما عزیزان: