آینه
شعر و ادب
بهترين ها را براي شما انتخاب كرده ايم

شنیدستی که مردی روستایی

شد اندر روزگارانی هوایی

هوای شهر کرد و خـــــــــــــــــــیلی فَست !!

به سوی شهر بار خویش را بست

پس از یک هفته که گشت و گذر کرد

به خود گفتا که گشتی ؟ حال برگرد

از آنجا یک عدد آئینه آن مرد

برای همسرش سوغات آورد

و می پنداشت آن را می پسندد

و از سوغات شو خوشحال گردد

از آنجایی که تا آن روز آن زن

ندیده بوده است آئینه اصلا" !

همین که عکس خود را دید در آن

بزد فریاد و جیغ و داد و افغان : "

که این زن کیست آوردی تو با خود ؟

نبینم کرده ای تو فکر بیخود 

هَوو آورده ای همرات مردک ؟!

خیال کردی زنت اینجاست زردک ؟!

طلاقم را بده مهریّه هم روش!

بگیر آن وقت این زن را در آغوش "

سپس او چادر خود را سرش کرد

هراسان رو به سوی مادرش کرد

مسلسل وار می فحشید نافرم !

به دستش آینه آن مدرک جرم :

" که این بی جنبه شلوارش دوتا شد

از آن اینگونه واویلا به پا شد

کجا سر دارد از من این عجوزه ؟

کریه المنظر است و زشت پوزه !!

ببین رویَش بده کفّاره آنی

که حقّا شو تو همتای همانی "

بگفتا مام : لرزاندی ننه ت را "!

گرفت از دست دختر آینت را

چو عکس خویش را در آینت دید

بزد جیغی وَز عکس خویش ترسید

بگفتا : " اینکه هم زشت است و هم پیر

نگشته پُررو از این زندگی سیر ؟

نصیبش پیرمرد کور و شَل باد

اگر آن هم نشد گرگ اجل باد !

بگو با شوهرت ای خاک بر سر

برو با این لولو شبها بکن سر !

ولی مادر نخور غصه که آخر

پشیمان می شود این شوهر خر !

اگر چشم است اندر کلّه ی او

شناسد فرق مه پاره وَ لولو !

سرانجام او به سویت باز گردد 

غلط کردم غلط ، آغاز گردد

تو هم منّت گذار و ناز فرما 

ولی در را به رویش باز فرما !!!!


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








ارسال توسط اميد علي اسكندرپور
آخرین مطالب

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 70
بازدید دیروز : 9
بازدید هفته : 88
بازدید ماه : 2931
بازدید کل : 46464
تعداد مطالب : 325
تعداد نظرات : 176
تعداد آنلاین : 1


استخاره آنلاین با قرآن کریم