صفحه قبل 1 ... 5 6 7 8 9 ... 11 صفحه بعد
تا چندي پيش سبزيخوردن پاي ثابت اكثرسفرههاي ايراني بود. وقتي سفره پهن ميشد اولين چيزيكه در مركز سفره خودنمايي ميكرد، يك سبد پر از انواع سبزيهاي تازه به همراه پيازچه وتربچه نقلي قرمزرنگي بود كه همچون گل جلوه ميكرد؛ سبزيهايي كه اشتهاي افراد را برميانگيخت و ميل به خوردن غذا را دوچندان ميكرد، اما حالا ديگر حضور اين سمبل شادابي و طراوت سفره كمرنگ شده است
صفحه قبل 1 ... 5 6 7 8 9 ... 11 صفحه بعد
صفحه قبل 1 ... 5 6 7 8 9 ... 11 صفحه بعد
روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را به یک ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آن جا زندگی می کنند چقدر فقیر هستند . آن ها یک روز و یک شب را در خانه محقر یک روستایی به سر بردند .
در راه بازگشت و در پایان سفر ، مرد از پسرش پرسید : نظرت در مورد مسافرت مان چه بود ؟
پسر پاسخ داد : عالی بود پدر !....
پدر پرسید : آیا به زندگی آن ها توجه کردی ؟
پسر پاسخ داد: فکر می کنم !
پدر پرسید : چه چیزی از این سفر یاد گرفتی ؟
پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت : فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آن ها چهار تا . ما در حیاط مان فانوس های تزئینی داریم و آن ها ستارگان را دارند . حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود اما باغ آن ها بی انتهاست !
در پایان حرف های پسر ، زبان مرد بند آمده بود . پسر اضافه کرد : متشکرم پدر که به من نشان دادی ما واقعأ چقدر فقیر هستیم !
صفحه قبل 1 ... 5 6 7 8 9 ... 11 صفحه بعد
زمانی که نادر شاه افشار عزم تسخیر هندوستان داشته در راه کودکی را دید که به مکتب میرفت. از او پرسید: پسر جان چه میخوانی؟
قرآن.
- از کجای قرآن؟
- انا فتحنا….
نادر از پاسخ او بسیار خرسند شد و از شنیدن آیه فتح فال پیروزی زد.
سپس یک سکه زر به پسر داد اما پسر از گرفتن آن اباکرد.
نادر گفت: چر ا نمی گیری؟
گفت: مادرم مرا میزند میگوید تو این پول را دزدیده ای.
نادر گفت: به او بگو نادر داده است.
پسر گفت: مادرم باور نمیکند.
میگوید: نادر مردی سخاوتمند است. او اگر به تو پول میداد یک سکه نمیداد. زیاد میداد.
حرف او بر دل نادر نشست. یک مشت پول زر در دامن او ریخت.
از قضا چنانچه مشهور تاریخ است در آن سفر بر حریف خویش محمد شاه گورکانی پیروز شد
صفحه قبل 1 ... 5 6 7 8 9 ... 11 صفحه بعد
گرچه اندازهی دنیا نشدهست
در زوایای خودش جا نشدهست
قطرهای هست که دریا نشدهست
بستر رود مهیا نشدهست
صفحه قبل 1 ... 5 6 7 8 9 ... 11 صفحه بعد
خاتمی و هاشمی و احمدی نژاد و … چه فرقی دارند وقتی ما خودمان مردمان آگاه و درستی نیستیم؟
صفحه قبل 1 ... 5 6 7 8 9 ... 11 صفحه بعد
فرزند عزیزم ....
آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی،
اگر هنگام غذا خوردن لباسهایم را کثیف کردم ویا نتوانستم لباسهایم را بپوشم
اگر صحبت هایم تکراری و خسته کننده است
صفحه قبل 1 ... 5 6 7 8 9 ... 11 صفحه بعد
چنانچه گوش شنوا داشته باشیم، خدا به زبان ما سخن میگوید - حال هر زبانی که باشد.
«مهاتما گاندی»
پس از چه روست که سالها از قیام امام حسین (ع) میگذرد و مظلومیت امام حسین (ع) در کوچه پس کوچهها و خیابانهای این شهر سر داده میشود و هیچ گوش شنوایی نیست، ما را چه شده است؟...
صفحه قبل 1 ... 5 6 7 8 9 ... 11 صفحه بعد
من روز ازل دل به تو دلبر دادم
حق خواست که در دام غمت افتادم
شادی من از فرط غم توست حسین
چون سوخته ی غم تو هستم شادم
صفحه قبل 1 ... 5 6 7 8 9 ... 11 صفحه بعد
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
صفحه قبل 1 ... 5 6 7 8 9 ... 11 صفحه بعد
صفحه قبل 1 ... 5 6 7 8 9 ... 11 صفحه بعد
نه به این جرم که حیوان پلیدی است، بد است
و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است
طفل معصوم به دور سر من می چرخید،
به خیالش قندم
یا که چون اغذیه ی مشهورش تا به این حد گندم!!!
ای دو صد نور به قبرش بارد؛
مگس خوبی بود...
من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد،
مگسی را کشتم ...!
حسین پناهی
صفحه قبل 1 ... 5 6 7 8 9 ... 11 صفحه بعد
از آن روزیکه دانستم سخن چیست ـــ
همه گفتند: این دختر چه زشت است
کدامین مرد ، او را می پسندد؟
دریغا دختری بی سرنوشت است.
صفحه قبل 1 ... 5 6 7 8 9 ... 11 صفحه بعد
پیش از اینها فکر میکردم خدا
خانه ای دارد میان ابرها
مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتی از الماس وخشتی از طلا
صفحه قبل 1 ... 5 6 7 8 9 ... 11 صفحه بعد
خسته ام از این کویر، این کویر کور و پیر
این هبوط بی دلیل این سقوط ناگذیر
آسمان بی هدف، بادهای بی طرف
ابرهای سربه راه، بیدهای سربه زیر
صفحه قبل 1 ... 5 6 7 8 9 ... 11 صفحه بعد
آواز عاشقانه ی ما در گلو شکست
حق با سکوت بود ، صدا در گلو شکست
دیگر دلم هوای سرودن نمی کند
تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست
صفحه قبل 1 ... 5 6 7 8 9 ... 11 صفحه بعد
سراپا اگر زرد پژمرده ایم
ولی دل به پاییز نسپرده ایم
چو گلدان خالی ، لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده ایم
صفحه قبل 1 ... 5 6 7 8 9 ... 11 صفحه بعد
یادمان باشد از امروز جفایی نکنیم
گر که در خویش شکستیم صدایی نکنیم
خود بتازیم به هر درد که از دوست رسد
بهر بهبود ولی فکر دوایی نکنیم
صفحه قبل 1 ... 5 6 7 8 9 ... 11 صفحه بعد
در آنجا ، بر فراز قلهی کوه
دو پایم خسته از رنج دویدن
به خود گفتم که در این اوج دیگر
صدایم را خدا خواهد شنیدن
صفحه قبل 1 ... 5 6 7 8 9 ... 11 صفحه بعد
ناگهان دیدم سرم آتش گرفت
سوختم ، خاکسترم آتش گرفت
صفحه قبل 1 ... 5 6 7 8 9 ... 11 صفحه بعد
بوی باران ، بوی سبزه ، بوی خاک ،
شاخه های شسته ، باران خورده ، پاک
آسمان آبی و ابر سپید ،
برگ های سبز بید ،
صفحه قبل 1 ... 5 6 7 8 9 ... 11 صفحه بعد
هر وقت فرصت کردی دست فرزندانت را در دست بگیر. به زودی زمانی خواهد رسید که او اجازه این کار را به تو نخواهد داد.
صفحه قبل 1 ... 5 6 7 8 9 ... 11 صفحه بعد
صفحه قبل 1 ... 5 6 7 8 9 ... 11 صفحه بعد
دکتر شریعتی در سال ۱۳۱۲ در خانواده ای مذهبی چشم به جهان گشود پدر او استاد محمد تقی شریعتی مردی پاک و پارسا و عالم به علوم
صفحه قبل 1 ... 5 6 7 8 9 ... 11 صفحه بعد
صفحه قبل 1 ... 5 6 7 8 9 ... 11 صفحه بعد
صفحه قبل 1 ... 5 6 7 8 9 ... 11 صفحه بعد
صفحه قبل 1 ... 5 6 7 8 9 ... 11 صفحه بعد
صفحه قبل 1 ... 5 6 7 8 9 ... 11 صفحه بعد
صفحه قبل 1 ... 5 6 7 8 9 ... 11 صفحه بعد
شعر گرگ با صداي استاد شادروان فريدون مشيري "ارسال كننده:آقاي بهنام زارعي"